Monday, July 12, 2010

منم هنوز عاشق اینم ... خرف قلبتو بدونم

دنبال آرامش نیستی ، دنبال یه چیزی هستی که اذیتت کنه ، یه حسی که بازیت بده
همیشه تو زندگیت دنبال یه گمشده ای هستی ، به هر چی و هر جا که می رسی فکر می کنی دیگه همین آخرشه ، اما وقتی که می بینی اینجوری نیست _ پشیمون میشی ، پشیمون و خسته از زندگیت ، پشیمون میشی که چرا فرصتها رو از دست دادی و مبادا که دیگه فرصت جبران نشه و برگشتی نباشه ... مثل عاشقی
فکر می کنم آدمی تو زندگیش یک بار عاشق میشه ، مثل سکس یا همه لذتها و غیره که توی هر آدمی آروم میره بالا تا یه جایی به اوج می رسه و دوبار پایین میاد _ یه افکار و خاطراتی موندنی میشه ، همون حسی که باعث میشه با خودت خلوت کنی و اون خلوت فقط مال خودت هست
ازدواج می کنی ، خوشبخت و موفق با بچه و همسرت زندگی خوب و آروم داری و کار و سطح زندگی و همه چی خوب هست اما ... اما باز هم مثل همیشه یه جای کار میلنگه ، یه چیزی کمه ، یه حسی که باهات بازی می کنه ، حسی که باید باشه تا بتونی همیشه زنده باشی و زندگی کنی و بهت امید میده و نگهت میداره تا اگه گاهی تو تنهایی یه بغض اومد سراغت یه بهونه پوچ واسه گریه داشتی باشی و به امیدش ( مثل امید به یه عشق کهنه و نیمه که همیشه دلت میخواد یه روز برگرده و جواب همه سوالاتت رو بده و بهت بگه که دوست داشته ) ادامه بدی
عاشقی یه حس بالاست و تعریف نشده که تنها چیزی که توش معنی میده ... گذشته ، ایثار و از خود گذشتگی _ به حدی که از خودش هم بگذری واسه خاطر خودش ... و از دوست داشتن که معنی داره بالاتره چون همه دلبستگی ها یه عادت هست ، فقط عادت که زیاد شدنش دوست داشتن رو میاره
و خلاصه اینکه
میشه تو زندگی عاشق شد و اون حس زیبا رو گذاشت واسه لحظه های حتی کوتاهه دور بودن از همسرت ... تقدیم به تو
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش