Friday, October 02, 2009

خواب دیدم که من مُردم

چمدانت را که می بستی
مرگ ایستاده بود و نفسهایم را می شمرد
...
بدون بازی ، بازنده بازی نباش خانم معلم
یکی میاد یه بازی رو طراحی می کنه- اون وقت واسه راه انداختن بازیش با یکی دیگه تبانی میکنه تا با یکی ‏دیگه بازی کنه – از اون جائی هم که همیشه بازی یه طرفه هست و فقط یه نفر باید برنده بشه – و باز هم از ‏اون جائی که تو این بازی هیچ بازنده ای وجود نداره – پس طوری بازی رو اجرا می کنه که علاوه بر تبانی ‏برای بازی با یکی دیگه ، با خود اون هم بازی کنه
اولی طراح بازی هست و خودش قاعده رو درست کرده پس حتماً برنده میدان هست ، دومی شرط تبانی رو ‏می پذیره و درست بازی می کنه اما آخر سر متوجه قاعده بازی میشه – سومی همیشه فقط یه بازیگره که نه ‏اینکه بازی رو نمی دونه بلکه اصلاً نمی دونه بازی ای هم هست – که این دو نفر یا بازنده هستن و یا نمی ‏دونم
تو این فیلما فقط عشق دیدم و فقط درس واسه زندگی ، مثل بازیه پوکر می مونه که یکی بلف می زنه و بازی ‏بقیه رو از دستشون می گیره بدون اینکه بخوان یا بدونن ‏
یه طراحه خوبه بازی اومد یه بازی رو طراحی کرد ( یه جائی از عشق ) که من اول ازش ممنونم واسه ‏طراحی زیبای بازیش و قاعده درستش و دوم اینکه علاوه بر چیزای زیادی که ازش یاد گرفتم ، نه طرح ‏کردن یه بازی جدید ولی لااقل با قاعده بازی کردن رو یادم داد که مورد ستایش هست و سوم اینکه شاگرد ‏خوبی بودم و منم تونستم بهش یاد بدم که زیاد بازی کردن با یکی ، طرح بازیتو می خونه و دورت می زنه
شاید توی بازیه عشق نباید عاشق شد ، یا باید اونقدر محکم باشی و اهل فکر و منطق که بتونی یه بازیه خوب ‏رو طراحی کنی و یا دست نخونده به دلت حکم کنی و بدونی اگه ببازی به دلت باختی
بعضیا بزرگن چون خودشون بازی زندگیشون رو طراحی می کنن که کم هستن- بعضیا کوچیکن چون استعداد ‏ندارن یا نمی خوان یا نمی دونن که چطور میشه یه بازی رو طراحی کرد که خواسته و حتی ناخواسته بدون ‏اینکه تو بازی باشن خوب بازی می کنن که عام هستن – بعضیا هم اصلاً نیستن‏
‏.... یک بار بیشتر فرصت زندگی کردن نیست
پی نوشت نوشته بالائی :‏‏
وقتی شمع تولد 26 سالگیم رو به تاریخ 26/01/1362 و به شماره 206 و سال خوک فوت کردم ، فکر کردم ‏و دیدم اعداد 2 و 6 واسم اعداد شانسن‏
اون شب واسه انمین بار ، فیلم شبهای روشن و فیلم پیشنهاد بی شرمانه رو دیدم
بازی واقعیه زندگی که تو قالب یه موضوع ساده بیان میشه و ساعات زیادی رو با سکوت به خلاء و شاید ‏تفکر فرو می بردت
دل من همی داد گفتی گواهی
حس منم کمتر از تو نیست
اما یه موقعی واسه یه چیزائی دیگه خیلی دیره
مثه اون نوشته رفیقمون که گفته بود : واسه درست شدن بعضی چیزا فقط باید دوباره بدنیا اومد
... همین