Friday, August 07, 2009

من و ام اس

تمام غصه من از مُردن این است
که روی مَردم دنیا دوباره باید دید

هوای این دنیا توی ریه هام سنگینی میکنه وقتی می خوام آواز بخونم

مریضی ناشناخته ام اس ، مال همون آدمای معمولی هست که فقط یه کم با بقیه فرق دارن
توی مسائل یه کم بیشتر ریز میشن و اتفاقات رو حساس تر بررسی می کنن و توی مشکلات یه ذره بیشتر شور می زنن
آدمائی که یه خورده بیشتر از بقیه فکر می کنن و با خودشون خلوت می کنن و توی خودشون می ریزن
نمی دونم ، شاید
وقتی 11 سال پیش از خواب بیدار شدم و چشمام ندید ، همون موقع به خودم گفتم خدا بیشتر از بقیه دوستم داره
یه آلارم توی کللم گذاشته که تا پامو پس و پیش بزارم شروع می کنه به اخطار و تلنگر می زنه که آهای می خوام تو با بقیه فرق داشته باشی
نمی دونید چقدر شیرینه وقتی درد داری و این درد جوری توی بدنت می کشه که پلشت و بی حالت می کنه
شبای جمعه رو که آپول می زنم و تا صبح از درد عین مار به خودم می پیچم و یواشکی می رم زیر پتو و بالشمو دندون می گیرم و اشکام بی اختیار پائین میاد رو دوست دارم

انقده لذت داره وقتی از نوک انگشت کوچیکه پاهات تا لاله گوشات و بیاد تا حتی پلک چشمات درد میگیرن و فقط یاد خوبیها می یفتی و با خدات خلوت می کنی
درد خوبه مخصوصاً واسه ما آدما واسه کفاره گناهامون و واسه همینه که دوسش دارم
...