Saturday, July 28, 2007

هر آدمی سنگیست بر گور پدر خویش

به نام خدای میان دو پا
تنها عدلی که در این ولایت ما سراغ می توان گرفت عدالت پایین تنه ایست آن هم گاهی و برای مردان
یکی از شیرین ترین و لذت بخش ترین روی زمین بچه هست که همیشه در حال تازگی و هست و به آدم روحیه و تنوع میده
اما متاسفانه اتفاق بوجود آمدنش بزرگ ترین خیانت روی زمین هست
این بنده پناه آورده به گذشتگان چنان از این گذشته و آن آینده بیزار است که نگو
خوب ببینم مگر این دیگران با تخم و ترکه هاشان چه چیز را به چه چیز وصل می کنند یا کاروان سرای وسط کدام راهند یا پل سر کدام دره اند یا پیوند دهنده کجای خط به کجایش هستند و اصلا" کدام خط
نمی دانی چقدر خوش است
از این که عاقبت این زنجیر گذشته و آینده را از یک جایی خواهم گسست
این زنجیر را که از ته جنگل های بدویت تا بلبشوی تمدن آخر کوچه فردوسی آمده
آن بچه ای که شنونده قصه من است با خود من به گور می رود
و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابنده ای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچ گسترده شما پناه آورد
اگر بدانی که من چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگان خویش خواهم بود
من اگر شده در یک جا و به اندازه یک تن تنها نقطه ختام سنتم می مانم و نفس نفی آینده ای هستم که باید در بند این گذشته بماند
اینها را دلم نیامد به پدرم بگویم ولی تو بدان
راستی می دانی چرا تا دست کم این دل خوشی برایم بماند که اگر شده به اندازه یک تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادی ای
و این زنجیر ظاهرا" به هم پیوسته که برگرده بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی می پیوندند اگر شده به اندازه یک حلقه تنها گسسته است
و این همه چه واقعیت باشد و چه دل خوشی من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست و خواهم بست به این طریق درب هر مفری را به این گذشته ی در هیچ و این سنت در خاک
....

Thursday, July 26, 2007

رمه ام گم شده است

و تو خود را دریاب
پیشتر ز آنکه کسی بر دلت زخم زند
ای دوست
تو را به خانه نمی خواهم
به خلوت تنهائیم بیا
برو آنجا که دلت جا ماندست
برو آنجا که شبی نیمه شبی
بهر هوس
بهر نیاز
غرق در ظلمت شب
در تجلی گه مهتاب
ز دستش دادی
برو و دریابش
....
آه ای صبا چون تو مدهوشم خود فراموشم من خانه بر دوشم من خانه بر دوش
من در پیش کو به کو افتادم دل به عشقش دادم حلقه بر گوشم من حلقه بر چوش
گر در کویش برسی برسان دی پیام مرا
دی چراغ رویت من ندارم دیگر تاب این شبهای سرد و خاموش
هرگز هرگز باور نکنم عهد و پیمان ما شد فراموش
ای جان من غرق سودای تو بی تماشای تو دل ندارد ذوق گفت و گویی
بی جلوه ات آرزویی حاصل بی تو در کار دل خود نگوید سرو آرزویی
شبها مرغ لب بسته منم دل شکسته منم تا سحر بیدارم سر به زانو دارم بر نخیزد از من های و هویی
بی تو سیل گل را چه کنم گل ندارد بی تو رنگ و بویی

Friday, July 20, 2007

پوکر

نمی دونم تا کی می خوام تنها باشم
تا کی می خوام از شب و تاریکی و سکوت و آسمون پر ستاره با یه ماه باریک یا آسمون تک ستاره با یه دونه ماه کامل کنار دریا توی نیمه شب لذت ببرم و خودمو گول بزنم
تا کی می خوام بعد از نیمه شب ها شب گرد خیابون های خلوت باشم
تا کی می خوام روی نن نی توی اتاق تاریکم بخوابم و موسیقی آروم و غمگین یا داریوش گوش بگیرم و شعرای روی در و دیوار اتاقم رو بخونم و اشک بریزم
تا کی می خوام دل خوش کنم به اینجا و نوشته هام رو زمزمه کنم
تا کی می خوام از درد لذت ببرم و آروم نشم و به خودم بگم اینجوری بهتر هست
....
آنهایی که می گریند یک غم دارند
و آنهایی که می خندند هزار و یک غم دارند
آره تنهایی یه درده و با معشوقه بودن هزار و یک درد
همه گیرشون سر زدنه
هیچکی نمی یاد واسه تو واسه نوشته هات واسه گوش دادن به آواز صدا و قلمت
همه میان تا تو هم بیای
یکی نیست که بیاد واسه نیومدن تو
چه سخته
چه رنج بزرگی

Sunday, July 15, 2007

خدا مرده انا الحق

زخمه
طول می کشه
ولی خوب میشه
....
تا توانستم ندانستم چه سود
چون بدانستم توانستم نبود

کاش فیلمنامه زندگیم دست خودم بود
و می تونستم چند مدل به چند جور مختلف که خودم دوست داشتم می نوشتم و اجرا می کردم
هر کدومش بیشتر بهم حال می داد و لذت بخش تر بود می آوردم روی پرده

Thursday, July 12, 2007

غروب

هیچکس تنهاییم را حس نکرد
ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت که در او اثر ندارد
دروغ است که گویند دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
گفتمش بی تو چه باید کردن عکس رخسار چو ماهش را داد
گفتمش مونس شبهایم کو تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد
....