Wednesday, April 25, 2007

نمی دونم چی بگم

به همین سادگی رفتی بی خداحافظ عزیزم
سهم تو شد روز تازه سهم من اشک که بریزم
به همین سادگی کم شد عمر گل بوته تو دستم
گله از تو نیست می دونم خودم اینو از تو خواستم
به جون ستاره هامون تو عزیز تر از چشامی
هر جا هستی خوب و خوش باش تا ابد بغض صدامی
تو رو محض لحظه هامون نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم اینو به خدا گفتم به سختی
من اگه دوست نداشتم پای غمهات نمی موندم
واست این همه ترانه از ته دل نمی خوندم
اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که می دیدم
داری آب می شی می میری اینو از همه شنیدم
دارم از دوریت می میرم تا کنار من نسوزی
از دلم نمی ری عمرم نفسامی که هنوزی
تو رو محض ریه هامون که نفس نفس خدا شد
از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد
تو که تنها نمی مونی منه تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگه دار اما دستامو رها کن
دست تو اول عشقه بسپارش به آخرین مرد
مردی که پشت یه دیوار واسه چشمات گریه می کرد
گریه می کرد
گریه می کرد
گریه می کرد
....

Sunday, April 22, 2007

اخراجیها

تازه دارم خودمو پیدا می کنم

در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
یادمه گفته بودم شهدا و جانبازا و اسرای جنگمون عرق خورا و لات و لوتا و قمه کشا بودن ( البته لوتیا )!ا
آره همیشه و از قدیم همینطور بوده
به خاطر خودخواهی دو تا به اصطلاح بزرگ مملکت یه عده زیادی آدم بی گناه به گا می رفتن
دهنمکی بعد از فقر و فحشا با فیلم به اصطلاح خنده دارش واقعیتها و رسواییهای زیادی رو عمیق و زیبا نشون داد
....
به پوچی مطلق رسیدم
نمی دونم این عربای پست و بی ناموس چه گلی به سر ما زدن که ما باید سنگشون رو به سینه بزنیم
نمی دونم اینا چرا کینه ما رو بد جور به دل دارنتا کی باید به خاطر دین طرفداریشون کنیم این بی غیرتایه کثیف آشغاله سوسمار خور که جز زیره شکم هیچی نمی فهمن تا کی می خوان ما رو به فاک بدن و دخترای باکرمونو لاشی کنن و تو همه جای دنیا معروفمون کنن به ایرانی لیدی گوودتو زمان به اصطلاح پیغمبرمون تن به خفت دادیم و تسلیم شدیم و هنوز که هنوزه
داریم جورشو می کشیم
تا کی می خوایم با محمد و علی و حسین و.... خودمونو خر کنیم و هی عاشورا بگیم وسرمون رو بکنیم زیر برف
من نمی فهمم همین چند تا به اصطلاح ائمه ما با غیرت و مرد بودن
به هر کی می پرستید قسم ادیسون که برق رو اختراع کرد و یه دنیایی که مدتهاست داره روی اون می گرده از اختراع کامپیوتر و شدن دنیا به شکل دهکده جهانی و تلویزیون و رادیو و روشنایی و غیرو تا خیلی چیزای دیگه که حتی به ذهنمون نمی رسه اون وقت تو نماز جمعه می گن اگه ادیسون به جای اینها تو طول زندگیش یک رکعت نماز می خوند ارزشش بیشتر بود
خاک تو سرتون بکنن والله پیغمبر یعنی اون پرستش بعد از خدا باید واسه اون باشه
واقعه کربلا یه واقعه واقعی هست که مثل داستان شاهنامه اشک آدم رو در میاره همین وگرنه اونا چه گلی زدن به سر ما
حسین به خاطر اعتقادش بی خیال خواهر و مادر و زن و دختر و همه ناموسش شد که به خاطر ایستادن روی اعتقاداتش قابل تحسین هست ولی به خاطر اینکه قید همه کس و کارش زد و ناموسشو گذاشت در اختیار نا اهل و همه رو به کشتن داد نه من می گم اگه خدا کامله و عدل داره و پاک و زیباست چرا انقدر زشنتی هست
داره حالم به هم می خوره از این دنیا و آفرینش مسخرش
والله دین یه ابزاره که می تونه ناقص باشه، چرا عیباشو باید با حکمت و وحی و غیره بپوشونیمبابا پیغمبر یه آدمه شاید خوب و باهوش بود عین ادیسون ونیوتن و گراهانبر و خیلی
های دیگه، بنا نشد فرستاده خدا باشهچه من چه هر کسی وقتی خلوت می کنیم خیلی چیزا به ذهنمون میاد مثل محمد که می رفت تو غار حرابه خدا ما هم مثه امریکایی ها از عربای بی غیرت که نسبت به هم نوعشون بی تفاوتن مثله لبنان که با خاک یکسانش کردن و به هیچیشون نبود متنفریم کاش با هم می شدیم و با خاک یکسانشون می کردیم
دنیا و مردمونشون رو گاییدم و این مملکت رو بیشتر که داریم به همون پست فطرتای بی غیرت که این مملکت رو گائیدن باج میدیم
فقر فرهنگی که هیچ فقر و فحشا بیداد می کنه
دله نازک و کوچیکه من زخم خورده آدمای بدبخت و بیچاره بوده و چشام اشک آلود بچه های یتیم و .... ؟
.... من تو وجود خود خدا هم شک دارم چه برسه بهولش کن بسه دیگه

Sunday, April 15, 2007

تولد ديوانه

امروز عصر 26 فروردين سال 86 رو جشن مي گيرم و شمع 24 رو با سلامي دوباره به يه آغاز قديمي فوت مي كنم

از من مي پرسيد كه چگونه ديوانه شدم ؟
يك روز پيش از آنكه خدايان بسيار به دنيا بيايند از خواب عميقي بيدار شدم و ديدم كه همه نقابهايم را دزديده اند
پس بي نقاب در كوچه هاي پر از مردم دويدم و فرياد زدم ( دزد نابكار)ا
مردان و زنان بر من مي خنديدند و گروهي از ترس به خانه هايشان پناه مي بردند
هنگامي كه به بازار رسيدم جواني كه بر سر بامي ايستاده بود فياد بر آورد ( اين مرد ديوانه است )ا
من سر برداشتم كه او را ببينم كه خورشيد نخستين بار چهره برهنه ام را بوسيد و من از عشق خورشيد مشتعل شدم و ديگر به نقابهايم نيازي نداشتم و گويي در خلسه فرياد زدم ( رحمت بر دزداني كه نقاب مرا بردند)ا
چنين بود كه من ديوانه شدم
و از بركت ديوانگي هم به آزادي و هم به امنيت رسيدم ، آزادي تنهايي و امنيت از فهميده شدن زيرا كساني كه ما را مي فهمند چيزي را در وجود ما به اسارت مي گيرند
ولي مباد كه از اين امنيت زياد غره شوم
....
بعد از نيمه شب اولين دقايق روز تولدم اسم صداي پاي آب رو آوردم
اونوقت رفيق تارك و مظلوم و متينم كتاب رو آورد و برام آروم زمزمش كرد.... خخخخييييلي حال داد
اون بالا پشت اون پنجره بزرگ روبروي اون پارك روي صندلي گهواره اي با ليوان قهوه توي دستم حالت مستانه زيبايي داشتم با بارش بارون هم صداي آب طبيعیو بشنوي و هم صداي پاي آب سهراب اونم با صداي ملكوتي برمك
واي چي ميشه.... لذت بخش بود

Monday, April 09, 2007

ذهن زيبا

بخت از آن كسيست
كه مناجات كند با كارش
و در انديشه يك مسئله خوابش ببرد
و كتابش را بگذارد در زير سرش
و ببيند در خواب
حل يك مسئله را
باز با شادي درگيري يك مسئله
بيدار شود
....
خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر

Monday, April 02, 2007

سیزده به در آنطرف تر از نقطه چین ها

همیشه کسی رو که دوسش داری دوستت نداره
و کسی که دوستت داره دوسش نداری
حالا موقعی که کسی رو دوست داری و اونم تو رو دوست داره
هرگز به هم نمی رسین
و این رنج بزرگی
ه
....

آدم بايد جايي بره و با كسي حرف بزنه كه خريدار و خاطرخواه داشته باشه
اگه واسه به دست آوردن اونی که دوسش داری تلاش نکردی
مجبوری اونی رو که به دست آوردی دوسش داشته باشی
عشق و دوست داشتن دو كلمه مترادفن كه در جاهاي مختلف به صورت مجزا براي ارضائ شدن يه حس خوب بكار ميرن
شايد تفاوت اين دو واژه در اين باشه كه در دوست داشتن طمع نيست و در عشق حرص رسيدن و مال خود شدن هست
يا شايد بشه گفت براي ما عشق مقدس تر از دوست داشتن هست