خرابه های من
از اون لحظه هایی که آدم فکر می کنه حسابی به خدا نزدیک شده و بی اختیار اشک از چشاش جاری میشه
وقتی داشتم این نوشته ها رو روی کاغذ میاوردم تا بعد به اینجا منتقلش کنم گریه می کردم
( از ابراز عشق و احساسات ترسی ندارم )
یه آدم خییر یه خونه ویلایی ساخته و سرپرستی چند تا بچه یتیم و به عهده گرفته
یه چند تا خانم خییر هم اونجا با یه حقوق ناچیز کار می کنن
همه دلخوشیه اون بچه ها اینه که گه گاه ما آدمای بد بهشون یه سر کوچولو بزنیم و یادی ازشون بکنیم یا نهایت یه چند تا شکلات بهشون بدیم
چه کار قشنگی
مگه رضای خدا همین رضایت خلقش نیست
مگه بعد از تقوا و خود شناسی و خدا شناسی شاد کردن خلق خدا نیست
بیایم به جای قربونی کردن و نظری دادن و تقسیم مال و اموال بین خانواده و بستگان و دوستان و .... بگردیم همین خانواده های بی سرپرست و بچه های یتیم و ..... که به خدا کم هم نیستن پیدا کنیم و کمکشون کنیم
پدر و مادرمون و اونایی رو که میشناسیم دستشون به دهنشون می رسه رو واسه این کار تشویق کنیم
و خودمون همین جا عهد ببندیم همیشه این کارو بکنیم و به جای اینکه ماشینمونو بهتر کنیم یا نیازای الکیمونو بر آورده کنیم یا از این جور چیزا بیایم لا اقل نیازای ضروریه اون بچه ها رو بر آورده کنیم
به خدا راسته که می گن صدقه قرض به خداست
به خودش قسم هر ذره ای که بدی ام برابرش میده
نیاید بحثو سیاسیش کنید و هی بندازید کول دولت و این و اون به خودم قسم همش خودمون مقصریم و نمی خوایم
پس از الان بیاید دستامونو بدیم به هم و یه یا علی بگیمو یه گوشه این دنیا رو ما بگیریم
یا خدا از تو مدد
....
همسر خوب و فرزند صالح به خدا بزرگترین نعمت خداست
پس بیاید خوب باشیم تا خدا همسر خوب بهمون بده تا بتونیم فرزندای خوبی تربیت کنیم
چقدر دیدن اون بچه هایی که زندگیشونو فدای پدرو مادرشون می کنن شیرینه و این کار چقدر لذت بخش
زندگی یعنی همین آرامش یعنی همین
....